پیشخوان

یک سری صحبت های معمولی

پیشخوان

یک سری صحبت های معمولی

خدمت مقدس سربازی

این چند روزه، واقعا برام توی خونه سخت میگذره، از اوناش نیستم که قهر و دعوا باشم!

خدمت سربازی طوری بدن رو میسازه که ساعت سه و نیم از خواب بیدار میشی و تا هشت شب همینطوری میدوی! این جور زندگی کردن هم توی خونه و به قولی شخصی گری، خیلی سخته و مطابقت سین برنامه ی نظامی و معمولی تقریبا غیر ممکنه!

الان منم تو این مرخصی به همون سبک و سیاق ارتش دارم توی خونه زندگی میکنم...! عین خفاش شب شدم برای اهل خونه...!

خدا بخیر بگذرونه


- پی نوشت اول: در حال شنیدن Perfect Day از Nikki Kerkhof !  شما هم از اینجا گوش بدید!

- پی نوشت دوم: خودمون اسممون محلی از اعراب نداشت، حالا توی دوران خدمت هم یه سری از این القاب عجیب و غریب نظامی هم اضافه شده!!!  ناوبان سوم تکاور وظیفه، کمیل کاوه،  تیپ تفنگداران دریایی سیدالشهداء! منطقه دوم دریایی بندرعباس!

شادروانی در عید

این دم آخری، ینی نزدیک تحویل سال و اینا، باید یه سری چیزا رو یادمون بره، شعار نمیدم! 

مثلا میتونیم فراموش کنیم سکه ی بالای یه ملیون تومن رو امسال دیدیم، یا اینکه پسته ی 60 تومنی اصلا وجود خارجی داشته، یا حتی یه پراید پیزوری واسه ما آدم شده  و قیمتش کشیده به بیست میلیون...!

بیایم این تحویل سالی... یخورده خوش باشیم... نه الکی... واقعی!

میشه، امتحان کردم و دیدم که میگم...لااقل شادروان بریم به سراغ سال جدید... با یه انرژی مازاد بر نیاز، تا حداقل وسطای راه کم نیاریم و درمونده و تو راه مونده بشیم.

دومی

توی این مدت کوتاهی که با پیشخوان دوباره برگشتم به فضای مجازی، دو تا وبلاگ نظرمو جلب کردن، یکی از اونها به احتمال زیاد تحت مدیریت یه آدم مذهبی باشه، جوانی؛ در دست ساخت !

یکی دیگه هم که از تصویر پروفایلش مشخصه، مربوط به یه دختر خانوم دانشجو باید باشه، به اسم هیچگاه هرگز به سان پیش ! که تقریبا یه چرخی که زدم فهمیدم که یخورده سلیقه ش توی موسیقی و همچنین انتخاب متن های زبان بریتانیایی به من میخوره...

فعلا همین دوتا رو لینک می کنم... باشد تا رستگار شویم.

اولین ها همیشه ساده نیستند

اولین پست، اما نه در طول حضورم در فضای مجازی، اینجا من اسباب کشی هم نکردم که بقیه منو گم کنن...

فقط گاهی برای تغییر ذائقه! کمیل هستم، یه آدم خیلی معمولی...! اما دوست ندارم کم عمق باشم، عمیق بودن به آدم این ظرفیت رو میده که بتونه خیلی منطقی با حوادث و رخدادهای اطرافش برخورد داشته باشه... از احساسات متنفر نیستم که عاشقش هم هستم، اما همیشه باید یه قاعده در استفاده از اون به کار ببرم...

پست های اول، حتی اگه حرفه ای ترین هم باشی، یخورده سخته... مثل تیراندازی میمونه... باید قلق اسلحه بیاد دست آدم، کم کم به اینجا هم عادت میکنم، وکم کم از این جا خواهم رفت... به رسم معهود روزگار فانی!